سکوت

خسته امــــ ــ ـ

تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛

گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد

و نقشی از یادگاری میزند

یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد

هیچ کس جز خدا!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,ساعت10:29توسط ستاره | |

گاهی از دوست داشتن هایم احساس پرواز میکنم ...

گاهی از دلتنگیهایم احساس مچالگی ...

گاهی از انسان بودنم احساس خستگی ...

هر لحظه احساسی...

و حتی گاهی پارادوکس اینها با یکدیگر...

یک لحظه خنده ...

یک لحظه اشک ...

یک لحظه حس تنهایی محض ...

چقدر سخت است انسان بودن ....

 

+نوشته شده در شنبه 4 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:24توسط ستاره | |

دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم
پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:48توسط ستاره | |

 

دلم میخواهد کسی باشد

خوب باشد

مهربان  باشد

 بس باشد

همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد

فقط برای من

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت17:54توسط ستاره | |

تنها نشسته‌ام

چای می‌نوشم و بغض می کنم

هیچ‌ کس مرا به یاد نمی‌آورد

این همه آدم روی دنیای به این بزرگی ومن حتی آرزوی یکی نبودم

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت10:35توسط ستاره | |

کاش میدانستی دلم بهانه تورومیگیرد هر روز

کاش می دانستی چقدردلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دانستی چقدردلم ازاین روزهای سرد بی توبودن گرفته

کاش می دانستی

چقدردلم برای ضرب آهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت

مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدردلواپس توام

کاش می دانستی چقدرتنهام

چقدرخسته ام وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به توفکرمی کنم توهم به من فکرمی کنی؟....

 

+نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت15:56توسط ستاره | |

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری ...!!

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت...

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ......

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!!

می‌خواهمت هنوز

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند .

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که...

 حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند ,

حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند ,

می ‌خواهمت هنوز ...

 به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ...

 دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!

 

+نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت16:7توسط ستاره | |

” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه ...
پـــُـر از تـهـوع ...
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت  “...
یـخ نمـی کنـی ...
حـس نـمی کنـی ...
کـه  مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...

+نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:21توسط ستاره | |

به من نگاه كن

درست به چشم هایم

می دانم كه تازه از زیر چتر برگشته ای

می دانم كه وقت نمی كنی دلت برایم تنگ شود

ولی من از دلتنگی تمام وقت ها بر گشته ام . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت9:12توسط ستاره | |

نذاری فاصله ها

           تو هجوم سایه ها

                   میون غریبه ها

نزاری تو جاده ها

            تو رو از من بگیره

                    تو خودت خوب میدونی

توی راه زندگیم

               دل خوشم به بودنت

                          پس نکنی یه کاری تا فرق کنه

                                                     چه بودنت نبودنت

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:36توسط ستاره | |

خدایا ! 

مگذار دعا کنم

که مرا از دشواری ها و خطرهای زندگی

مصون داری، 

بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها

بی باک و شجاع باشم

مگذار از از تو بخواهم

درد مرا تسکین دهی

بلکه توان چیزگی برآن را به من ببخشی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:57توسط ستاره | |

در حوالی یک عصر زمستانی

دلم برای خودم تنگ شد

آواره شدم در کوچه پس کوچه ها

هیچ نبودم هیچ جا

در گذر از یک سایه

چشمهایت را یافتم

ودستهایت

نگاه کردم پرنده ای نشسته بر شانه ات

شب خود را رها کردم درنامت

پرنده در چشمهایم آواز خواند

آئینه  مرا با خود برد

پرنده عاشقم شد

و من موهای سفیدم  را به باد دادم

تا با خود ببرد

تا مثل برف ببارد در دستهای نوازشگرت

 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:19توسط ستاره | |

روزگارا ....

تو اگر سخت به من میگیری ،

باخبر باش که پژمردن من آسان نیست ،

گر چه دلگیرتر از دیروزم،

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند ،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست ،

زندگی باید کرد .......

 

+نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:28توسط ستاره | |

آرزو دارم شبی عاشق شوی...

آرزو دارم بفهمی درد را...

تلخی برخوردهای سرد را...

می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی...

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی..

می رسد روزی که شبها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

+نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:57توسط ستاره | |

 

کاش میفهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت ،

سبزه ها باز چرا زرد شدند

خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب ،

 تا کجاهای کجا کوچیده است

کاش میفهمیدی ، زندگی محبس بی دیواریست

و تو محکوم به حبس ابدی

و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست

کاش  میفهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست

عشق ، بازار متاع جنس است

آرزو ، گور جونمردانست

مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است

کاش میفهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما ...

بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!!

بهتر آنست ، کمی گریه کنم .... کمی ..........!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت16:23توسط ستاره | |

تا صدای بریدن رگ احساسات را

بشنوی و باور کنی

که به جایی خون ، اشک غم

در گوشه ی قلبت

جاریست !!

تا به باور برسی

که باید شکسته شوی

تا باور کنی که ....

باید رفت !!!

بدون او ......

جاده منتظر است !

انتهایش

چیزیست نیست ، جز

بی انتهایی !!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت15:39توسط ستاره | |

 

دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم!!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...

+نوشته شده در سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,ساعت16:33توسط ستاره | |

بــاور کــن

"عیــن"، "شیــن" و "قــاف"

جــدا از هــم کــه بــاشند

هیــچ خــاصیتی ندارنــد!

امــا در کنــار هــم ، معجــزه می آفــرینند.

درســت مثــل مــن و تــو !!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت9:8توسط ستاره | |

کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

+نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت14:47توسط ستاره | |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها !

مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !

او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت11:7توسط ستاره | |

 

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت16:2توسط ستاره | |

یک روز می بوسمت
یك روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ...
که مبادا از فردا دیگر « عشق من »نباشی

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت12:8توسط ستاره | |

اینجا که من رسیده ام

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم

تو باش و دل من و همه فریادهایی که

 

+نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت9:26توسط ستاره | |

 

زندگی حق من است
تو به من حق دادی كه برای شب تنهایی عشق گریه كنم
واژه ای رنگ كنم
تو به من حق دادی
كه به خاك قدمت سجده كنم
و برای نفس گرم و بر افروخته ات
حس یك خاطره را زنده كنم
زندگی عشق من است
عشق من در تپش شوق غریبانه ی توست
یا كه نه در خم ابروی فریبنده ی توست
عشق من زیر سكوت لب آوازه ی توست
زندگی حق من است
تا زمانیكه تو در وسعت تردید پناهم باشی
زندگی فاصله است
تو به من حق دادی
كه در این فاصله پرپر بزنم
شكوه ای نیست ولی
زندگی حق من است ...

+نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت15:57توسط ستاره | |

دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق
دوستت دارم چون تو را میخواهم و تو نیز مرا میخواهی
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی
دوستت دارم همچون باران
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد
دوستت دارم چون که یاری ام میکنی تا از این سیلاب زندگی به راحتی عبور کنم

 

+نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت14:34توسط ستاره | |

دوستت دارم هایت را بـــــــــــاور" میکنم

گذشته ام را میدهم به بــــــــــاد" و به تو دل می سپارم... ...


چقدر این با تــــــو بودن ها" را دوست دارم

چقدر لبخندها و قهقهه های از ته دلـــــت" را دوست دارم

دلم برای لحظه های با تو بودن پـــــر میزند

من هنوز منتظرم...که باز هم مهربانی هایت را ببینم

میخواهم عاشقــــــــــی" کنم.

میخواهم زندگــــــــــــــــــی" کنم

میخواهم تمام دچـــار بـــودنـــم را جار بـــزنــــم

دلـــم چـقدر هــوایت را کــرد.

حیف کــه نیستـی........

+نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390برچسب:,ساعت11:25توسط ستاره | |

 

قاصدکها هم مانند تو

بعد از کلی آرزو مرا ترک گفتند

انگار این رسم طبیعت است !

این روزها آب و هوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم رافرصتی برای خشک شدن نیست ...

+نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت11:2توسط ستاره | |

گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم

گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود که چشمانمان رهایش نمی کند 

گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم  

+نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت16:1توسط ستاره | |

زیاد نباش ... زیاد خوب نباش .... زیاد دم دست نباش ....

زیاد که خوب باشی .... زیادی که همیشه باشی .... دل آدم ها را می زنی

آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی .. به شیرینی ،

آلرژی پیدا کرده اند ...

زیاد که باشی  .... زیادی می شوی ....  زیادی هر چیزی هم آلرژی می دهد 

.... عجیب ..... دور می شوند ..... خیلی عجیب .... زیادی می شوی !!!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت8:13توسط ستاره | |

 

سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی.

اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم.

تنها.............

تنها لحظه های با تو بودن را مرور می کنم..........

و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها.........!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی

عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو ارام می گیرم

+نوشته شده در پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت10:43توسط ستاره | |

حقیقت اینه که:
هرچی مهربونتر باشی
بیشتر بهت ظلم میکنن،
هرچی صادق ترباشی
..بیشتر بهت دروغ میگن،
هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی
واست کمتر ارزش قائلند،
هرچی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری
..راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری
..اندازه یه دنیا ازت فاصله می گیرند!

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت10:45توسط ستاره | |

می خواستم چشم های تو را ببوسم

تو نبودی ، باران بود

رو به آسمان بلند پر گفت گو گفتم :

تو ندیدیش ...؟!

و چیزی ، صدایی ...

صدایی شبیه صدای آدمی آمد

گفت : نامش را بگو .... تا جستجو کنیم !

نفهمیدم چه شد که باز

یکهو بی هوا ، هوای تو را کردم ،

دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید

گفتم شوخی کردم !

میخواستم صورتم از لمس لذیذ باران

فقط خیس گریه شود ،

ورنه کدام چشم

کدام بوسه

کدام گفتگو ...

+نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت11:57توسط ستاره | |

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت
جمله آخر:توی یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی ....
پـــس هیـچ وقـت بـه اطرافت سنگ پرتاب نــــــــــــــــکــــــــن!!
چون اولین چیزی که مــیـــشـــکــنــــه ...

دنیــای خــود تـو ٍ..!!!

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت17:42توسط ستاره | |

 


هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه
ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه
خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که
حتما روزهای ما بدون غم بگذره
خنده باشه بدون هیچ غصه ای
یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده
ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم
در مقابل مشکلات، تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه
و چراغ راهمون میشه


+نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت15:10توسط ستاره | |

 

 

من به اندازه نادیدن تو بیمارم

و به شوق نگهت شب همه شب بیدارم

ثانیه.روز.زمان.ساعت و من دلتنگم

دیگر از هرچه دروغ است و کلک بیزارم

خسته از هرچه که بی تو به سرانجام رسید

خسته از شعر و هر صحبت طوطی وارم

گرمی وحرم حضورت بدنم را سوزاند

نکند خوابم و یارب نکند تب دارم؟

گرم صحبت شدم و هیچ نمی دانستم

ساعتی هست که همصحبت این دیوارم

+نوشته شده در پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:,ساعت8:47توسط ستاره | |

مهربانم

با تو عهدی میبندم نا گسستنی

فراموش نشدنی

و ماندگار

قلبم را به تو هدیه میدهم

به تو که سرتا پای وجودت را ذره ذره دوست می دارم

به تو که روحت را

سرشتت را

عصاره وجودت را میپرستم

و به آن عمیقا عشق میورزم

ای عزیز ستودنی

مهربان ماندنی

نازنین خواستنی

بدان و آگاه باش که من

تو را هیچگاه

هیچ کجا

هیچ لحظه ای

فراموش نخواهم کرد

ولحظه ای از تو غافل نخواهم شد

مطمئن باش

تمام احساسات زیبای من عاقلانه و عاشقانه تقدیم تو مهربانم باد

+نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت17:8توسط ستاره | |

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت كردم
تو را سهم  تمام رویاهایم كردم
انصاف نبود
تو كه میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت  میكنم
پس چرا
زودتر از تكه تكه شدنم
جوابم نكردی
برای خداحافظی
خیلی  دیر بود
خیلی دیر ....

+نوشته شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:,ساعت18:53توسط ستاره | |

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ
تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ
تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ...

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت8:41توسط ستاره | |

ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم

ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم

ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو

ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو

تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم

وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم

عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم

ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم

ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم

ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم

ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده

راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده

+نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:,ساعت8:43توسط ستاره | |

صدایت كردم

عاشقانه صدایت كردم

هر شب  هر روز

در جمع در خلوت

در كنار دریا

در دشت پهناور

در بیابان

در درونم

هر جا و همه جا

تو را طلب كردم

صدایت كردم

صدایت كردم

كه بیابم خود را

كه بدانم خود را

زیرا تو بودی

تو همیشه هستی

اما من............

غریب تنها

ناشناخته

دردمند

نیازمند

ای مهربانم

ای یاری دهنده ام

ای پشت و پناهم

دوستت دارم

دوستت دارم

مرا بسوی خود فرا خوان

مرا لحظه ای از خود دور نساز

زیرا توان دور بودن از تو را ندارم

 

+نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت9:32توسط ستاره | |

برای گذشتن از تو باید از خودم بگذرم.

برای گذشتن از خودم

باید از زندگی بگذرم.

وبرای گذشتن از زندگی

باید از دلم بگذرم.

پس دلم را بمن باز گردان

تا از تو بگذرم.

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت16:53توسط ستاره | |

صدایت میزنم...
از یک عمق زلال آبی...از دورترین نشانه بودن...از زادگاه کوچکترین
ذره با اولین نفس حیات با حباب های روشن وجود صدایت میزنم...
من تورا یک دریا عاشقم...
از اعماق زمین ...از آنجاییکه زیر یک انبوه سنگین پنهان است...
از خانه جوانه هااز زادگاه خاکی عشق...از میان یک حجم سبز بیقرار...
ازابتدای راه رویش...با صدای پای شکفتن
صدایت میزنم...
با یک لبخند صمیمی... با یک نگاه عاشق... با یک نبض هستی از
گرمترین نشانه بودن صدایت میزنم
من تو را یک زمین می ستایم...

دوستت دارم

+نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت15:28توسط ستاره | |

گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی...

اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد

خسته از گذشته های نه چندان دور و بدون هیچ امیدی به آینده...

تنها کوله باری از خاطرات را به دوش می کشم

جایی سراغ نداری که بتوانم تنها برای لحظه ای کوله ام را بگذارم

و به اندازه چشم بر هم زدنی آرام گیرم؟

نه ...

از من نخواه که کوله ام را بر  شانه های تو بگذارم...

حتی شانه هایت را در رویا نیز از آن خود نمیدانم

 آنگاه تو می خواهی...

نه،

 شانه هایت با ارزش تر این است که آرامگاه من باشند

+نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت16:28توسط ستاره | |

عشق یعنی سوختن ها از درون،

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،

عشق یعنی عقل و دین را باختن ،

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،

عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،

عشق یعنی تو ملامت کن مرا،

عشق یعنی می ستایم من تو را ،

عشق یعنی در پی تو در به در ،

عشق یعنی یک بیابان درد سر،

عشق یعنی با تو آغاز سفر ،

عشق یعنی قلبی آماج خطر،

عشق یعنی تو بران از خود مرا ،

عشق یعنی باز می خوانم تو را ،

عشق یعنی بگذری از آبرو ،

عشق یعنی کلبه های آرزو،

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،

عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،

عشق یعنی سروهای سر بلند ،

عشق یعنی خارها هم گل کنند،

عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،

عشق یعنی سایه بانم من تو را ،

عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،

عشق یعنی می پرستم من تو را،

عشق یعنی آن نخستین حرفها ،

عشق یعنی در میان برفها ،

عشق یعنی یاد آن روز نخست ،

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،

عشق یعنی تک درختی در کویر ،

عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،

عشق یعنی بگذری از هفت خان ،

عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...

عشق یعنی بی پروا شدن سعی از قطره تا دریا شدن

+نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:40توسط ستاره | |

 

با توام ٬ با تو خدا 

یک کمی معجزه کن 

چندتا دوست برایم بفرست 

پاکتی از نامه  

جعبه ای از لبخند 

نامه ای هم بفرست 

کوچه های دل من  

باز خلوت شده است  

قبل از اینکه برسم 

دوستی را بردند یک نفر گفت به من 

باز دیر آمدهای 

دوست قسمت شده است 

با توام٬با تو خدا 

یک دل قلابی 

یک دل خیلی بد  

چقدر می ارزد؟ 

من که هر جا رفتم  

جار زدم: 

شده این قلب حراج  

بدوید 

یک دل مجانی  

قیمتش یک لبخند 

به همین ارزانی 

هیچ وقت اما 

هیچ کس قلب مرا قرض نکرد 

هیچ کس دل نخرید 

با توام٬ با تو ٬خدا 

پس بیا این دل من مال خودت  

من که دیگر رفتم اما  

ببر این دل را  

دنبال خودت

+نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:38توسط ستاره | |

 

خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

+نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,ساعت15:38توسط ستاره | |

 

وسعت درد فقط سهم من است ،

باز هم قسمت غم ها شده ام ،

 دگر آیینه ز من با خبر است ،

 که اسیر شب یلدا شده ام ،

 من که بی تاب شقایق بودم ،

همدم سردی یخ ها شده ام ،

 کاش چشمان مرا خاک کنید ،

 تا نبینم که چه تنها شده ام

 

+نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت18:35توسط ستاره | |

به اندازه چشمام دوستت دارم چون نمیخوام یه روزی چشمام رو از دست بدم و نتونم زیبایی ها رو ببینم.

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:40توسط ستاره | |

 

کم کم یاد خواهی گرفت :
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری :
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت17:45توسط ستاره | |

چگونه می توانم سخن بگویم از تو،

تویی که ندیدمت ولی حضورت را در لحظه لحظه ی بی قراریم حس می کنم

تا به کی باید در حسرت داشتن تو سکوت کنم و هیچ نگویم

تا به کی باید در آرزوی لمس نگاهت باشم

تا به کی دستهای نامرئی نوازشگرت را پرستش کنم

تا به کی باید در خیال، از مستی چشمانت مست شوم....

فراموشت میکنم...فراموشت میکنم... 

 

+نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت17:9توسط ستاره | |