سکوت

 

کاش میفهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت ،

سبزه ها باز چرا زرد شدند

خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب ،

 تا کجاهای کجا کوچیده است

کاش میفهمیدی ، زندگی محبس بی دیواریست

و تو محکوم به حبس ابدی

و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست

کاش  میفهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست

عشق ، بازار متاع جنس است

آرزو ، گور جونمردانست

مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است

کاش میفهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما ...

بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!!

بهتر آنست ، کمی گریه کنم .... کمی ..........!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت16:23توسط ستاره | |

تا صدای بریدن رگ احساسات را

بشنوی و باور کنی

که به جایی خون ، اشک غم

در گوشه ی قلبت

جاریست !!

تا به باور برسی

که باید شکسته شوی

تا باور کنی که ....

باید رفت !!!

بدون او ......

جاده منتظر است !

انتهایش

چیزیست نیست ، جز

بی انتهایی !!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت15:39توسط ستاره | |

 

دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم!!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...

+نوشته شده در سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,ساعت16:33توسط ستاره | |

بــاور کــن

"عیــن"، "شیــن" و "قــاف"

جــدا از هــم کــه بــاشند

هیــچ خــاصیتی ندارنــد!

امــا در کنــار هــم ، معجــزه می آفــرینند.

درســت مثــل مــن و تــو !!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت9:8توسط ستاره | |