سکوت

کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

+نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت14:47توسط ستاره | |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها !

مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !

او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت11:7توسط ستاره | |

 

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت16:2توسط ستاره | |

یک روز می بوسمت
یك روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ...
که مبادا از فردا دیگر « عشق من »نباشی

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت12:8توسط ستاره | |

اینجا که من رسیده ام

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم

تو باش و دل من و همه فریادهایی که

 

+نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت9:26توسط ستاره | |