سکوت
مقصر نبودی
وقتی میمیرم مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همه بدانند در تاریکی به سر می برده ام دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه می خواستم نرسیدم چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از دنیا رفته ام روی قبرم تکه یخی بگذارید تا مثل باران برایم اشک ریزد و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند... تولدت مبارک
در انحنای تنهایی خویش ... بین ماندن و رفتن . حسی گنگ و نامفهوم با معنایی به وسعت اندوه.. تو را در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویت را می فشارد..... میشکنی ... میشکنی.... و از مرور خاطره ها خیس میشوی !...
توی دفترچه خاطراتم، چند روز است جای تو خالیست
به تو عادت کرده بودم
ای کاش آسمان حرف کویر را درک می کرد و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد ! ای کاش واژه ی حقیقت آنقدر با دلها صمیمی بود که برای بیانش نیازی به شهامت نبود ! ای کاش دلها آنقدر خالص بود که دعای قلب بعد از پایین آمدن دستها مستجاب می شد ! ای کاش پروانه عشق را در سوختن شمع می دید و او را باور می کرد ! ای کاش با هم بودن معنی عاطفه را درک می کرد !!!
نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد، نمی دانم نداشتن ات سخت تر است یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد...
تو چیستی ؟!
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر و پرواز را یاد بگیر نه برای این که از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
زندگی دفتری از خاطر هست. یک نفر در شب کم، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم خوشبختی هاست، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ما همه همسفریم
خداوند بي نهايت است و لا مكان و لازمان اما به قدر فهم تو كوچك مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد به قدر آرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كار گشا مي شود يتيمان را پدر مي شود و مادر نا اميدان را اميد مي شود گمگشتگان را راه مي شود بازماندگان در راه را نور مي شود محتاجان به عشق را عشق مي شود خداوند همه چيز مي شود و همه كس را به شرط اعتقاد به شرط پاكي دل به شرط طهارت روح و به شرط پرهيز از معامله با ابليس مگر از زندگي چه مي خواهي كه در خدا يافت نمي شود
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و بپرهیزید چنین کنید تا ببینید که خداوند مگر از زندگی چه میخواهید |
About
نگاهت کافیست تادوباره در هوای آمدنت بمیرم .... توهمیشه دعوتی راس ساعت دلتنگی!! Archivesمهر 1391شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 AuthorsستارهLinks
تنهاترین عشق روزگار
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |